خلاصه ای از زندگی نامه هولتون باگس به قلم خودش:

بعضیا فکر می کنند که من خیلی خوش شانس هستم و یا برای چیزایی که دارم ساخته شدم ولی من خیلی خوب یادم هست که مثل خیلی از بچه های تک سرپرست تو مهد کودک های محله خودمون رها شده بودم و مادرم برای مراقبت از من چند شغل همزمان داشت. مادرم هر کاری که از دستش بر میومد رو برای من انجام میداد. با اینکه میدونست در شرایط و محیط خوبی نیستم اما همیشه با حرفاش منو دلگرم میکرد و سره پا نگه میداشت . این شد که تصمیم گرفتم تا به جایه اینکه به حرف های مربیان مهدکودک گوش کنم و مثل یک جوجه تو قفس رشد کنم ، به حرفای مادرم گوش کنم و مثل یک عقاب راه صعودم رو فراهم کنم.

اینکه تو چه محیطی زندگی می کنید بسیار مهم است . برای همین تو مدرسه برای خودم یه شغل ردیف کردم . اولین بار وقتی 14 سالم بود موهامو در مقابل پول کوتاه کردم ولی بعد یه مدتی که کار کردم ازینکه باید همه کارارو خودم انجام بدم خسته شدم و رفتم با پولم یه مقدار شکلات فله گرفتم و بعد چندتا از بچه های مدرسه رو استخدام کردم تا اون هارو برام بفروشن . یکی از 12 نفری که برای من کار میکرد ارلن لیلی بود که حالا اسمش ارلن باگس هست ، همسرم و بهترین دوسته من .

من دوست داشتم که برای گرفتن مدرک مهندسی دانشگاه برم ولی بعدا که فکر کردم فهمیدم حقوق مهندسی برای رویاهای من کافی نیست و بدرد من نمیخوره . بنابراین در سن 27 سالگی اولین کسب و کار واقعی خودم از میان تعداد زیاد کسب و کار هامو شروع کردم .

من و همسرم کمپانی مبل متعلق به خودمون رو داشتیم و پول و درامد و ماشین خوب ولی مشکل اینجا بود که دیگه وقت نداشتیم . ما برده تجارتمون شده بودیم چون هیچکس نمیتونست بهتر از ما کارمون رو انجام بده . اقتصاد کشورهای دیگه هم رو به افول بود و هزینه واردات مواد اولیه بالا رفته بود و این باعث شده بود تا مجبور باشیم افزایش هزینه هارو روی دوش مشتری هامون بزاریم و با وجود رقیبای بزرگی که منابع مالی بیشتری داشتن نتونستیم ادامه بدیم و شکست خوردیم. من فهمیده بودم که وقتشه یک کاره متفاوت انجام بدم وقته تغییر بود و همون موقع بود که از دوستم راجبه یه کاری شنیدم که بهش میگفتن نتورک مارکتینگ .

من اینکارو شروع کردم و برای 7 سال تمام هیچوقت بیشتر از ماهی 500 دلار درامد نداشتم . سازمانم هیچوقت بیشتر از 50 نفر نمیشد و تازه همون 50 نفر هم همیشه حاضر سره کارشون حاضر نبودن . آدمای زیادی از جمله ارلن همسرم فکر میکردن که من دیونه ام که به این کار چسبیدم ولی من یه چیزی پیدا کرده بودم که نمیذاشت اونو رها کنم . من قهرمانی پیدا کردم که هر چیزی که میخواستم رو داشت و به حرف های اون گوش میدادم . من تو شرکت همیشه دنبال ادم های موفق بودم و برخلاف بقیه که همش عکس و امضا میگرفتند و من یک گوشه میموندم و به حرف هاشون گوش میکردم و صداشونو ضبط میکردم و توی دفترچم مینوشتم . شبا وقتی همه خواب بودن تا نیمه های شب دفترچه خودمو مطالعه میکردم و صداهاشونو بارها و بارها گوش میدادم و اینطوری هرچیزی که اونها بلد بودند رو منم هم یاد میگرفتم .

در اون 7 سالی که من در ماه هیچوقت بیشتر از 500 دلار درامد نداشتم هیچوقت هیچ جلسه ای که برای حضور درون اجازه داشتم رو از دست ندادم . چون ارزش اطلاعاتی که تو اون جلسات بود رو میفهمیدم . من از راه دور توسط یک میلیونری که در حال حاضر هر دقیقه ده ها هزار دلار درامد داره آموزش میدیدم .

250 هزار دلار به خاطر تجارت قبلیم که مبلمان بود بدهی بالا اورده بودمو فقط 45 روز مهلت داشتم و ماشین لکسوسم رو هم توقیف کرده بودن . یه چیزهایی باید تغییر میکرد . بعدش به من تلفنی شد که زندگی من رو به کلی تغییر داد و باعث شد جایی باشم که الان هستم  من به کمپانی جدید خودم رفتم . و با یک برنامه زمان بندی خوب و به خاطر افراد خوبی که در لیستم داشتم که همیشه میترسیدم تا بهشون زنگ بزنم ولی بالاخره این کارو کردم ما تونستیم باهم میلیون ها دلار بدست بیاریم و به خانواده های زیادی هم کمک کردیم.

ما تمام هزینه هایی که برای موفقیت لازم بود رو پرداخته بودیم و زحمت کشیده بودیم. هیچوقت اگر فکر میکردم یک شرکت تاریخ انقضا داره ، وارد اون نمیشدم . برای همین وقتی که تو نیمه های راه همکاری با اون شرکت بودیم مجبور شدیم تصمیم جدیدی بگیریم که برای خودمون و خانوادمون و سازمانمون بهتر بود . در واقع میشه گفت وقتی شما توی یه قاب عکس باشین همه چیو کامل نمیبینین ولی با توجه به موقعیت من ، من یه تصویر کامل از وضعیت تیم و شرکت و اینده رو میدیدم و این تصویر با برنامه ای که ما برای درازمدت خودمون و سازمانمون داشتیم هماهنگ نبود پس بعد از پنج سال کار کردن با اون شرکت از اونها جدا شدیم .

جابه جا کردن یک گروه ادم حالا به هر اندازه ای همیشه کار سختیه . تو اون شرکت بعضی ها چنان به اونجا چسبیده بودند و چشای خودشون رو بسته بودن که نمیفهمیدن این یه تصمیم تجاریه  من زمان زیادی برای پیدا کردم شرکت جدید صرف کردم و واقعا هم جای جدید رو دوست داشتم .

یک روز یک پیام از یکی از همکارای تجاریم دریافت کردم و از صحبت هاش با هیجان از جا پریدم چون بهم گفته بود که بهترین محصول ممکن رو برای بازاریابی شبکه ای پیدا کرده  . من فکر میکردم راه جدیدی برای فروش برق بدون سیم یا چیزی شبیه اینا پیدا کردن . من ازش پرسیدم دقیقا راجبه چی صحبت میکنی و اون محصول چیه ، اونم کمی مکث کرد و بعد گفت قهوه . من هیچوقت قهوه نمیخوردم برای همین گفتم که محصولشون رو دوست ندارم و برام جذاب نیست ولی براش ارزوی بهترین هارو دارم . اون ازم خواست که یکم محصول رایگان برای تست بهم بده و منم قبول کردم و ادرس خونمو دادم . من قهوه ها رو گرفتم و بردم تو یک قفسه در آشپزخونه گذاشتم و دیگه هم بهش فکر نمیکردم چون به فرصت کاری جدیدی نیاز نداشتم .

 روزی اتفاق غیر منتظره ای رخ داد و شرکت دگیر مسائل قانونی شد ف چیزهایی که از دسترس من خارج بود . این اتفاق در اخبار و مجلات و همه جا پخش شده بود و کسب و کار افراد زیادی به خطر افتاده بود و همه از من به عنوان لیدره سازمان توضیح میخواستند . به آشپزخونه رفتم تا از قفسه کیک بردارم که ایندفه بعد از چهار ماه یه چیزی نظرمو جلب کرد، بسته های قهوه . خیلی ناگهانی متوجه فرصتی شدم که متوجه اون نبودم. فرصتی که ماه ها جلوی چشم من بود و من بهش توجه نکرده بودم . خیلی حس بدی داشتم چون همیشه به همه آموزش میدادم که فرصت هارو ببینن ولی خودم فرصت رو نادیده گرفته بودم . بسته قهوه رو برداشتم روش نوشته بود 4 در 1در رو باز کردم و یکی از پاکت های توشو باز کردم ریختم تو لیوان و آب داغ و اولین جرعه از این محصول رو خوردم. به همسرم هم دادم و او هم گفت که خیلی بهتر از استارباکس. استارباکس یک برند چند میلیارد دلاری بود برای اینکه نظر بقیه رو هم راجب این محصول بسنجم به همسایه هام هم ازین محصول دادم و 7 نفر از 10 نفر ازون خیلی خوشون اومد بیشتر خواستن و دوست داشتن توزیع کننده اون هم بشن. برای مادرم هم فرستادم او و دوستانش هم از این قهوه ها استقبال کردند و درخواست خرید آن ها را داشتند.

من سریعا با لیدرهام تماس گرفتم و در تاریخ 28 سپتامبر سال 2008 تجارت اورگانو گلد خودمون رو راه انداختیم . وقتی وارد اورگانو گلد شدیم 7000 نفر قبل ما در این شرکت بودند و ما اونقدر ها هم جزو اولین نفرات نبودیم . من با یک پکیج طلایی مثل خیلی ها کارم رو شروع کردم . یک 90 روز جدید رو استارت زدم درست مثل همون زمانی که 350 هزار دلار قرض داشتم و به سختی کار کردم وقتی برای خوردن و خوابیدن و یا دیدن خانوادم نداشتم . 

وقتی که به همراه رهبران تیمم به موفقیت های بزرگی رسیدم رییس شرکت اقای چوا از من خواست تا سمت معاون فروش کمپانی رو قبول کنم و این درست جایگاهی بود که من به دنبالش میگشتم . چون یکی از دلایلی که من به این کمپانی پیوستم این بود که این جایگاه در شرکت خالی بود و بدست آوردن این جایگاه یک فرصت عالی به من میداد تا بتونم برخلاف گذشته در زمان های حساس از سیستم حفاظت کنم .

با توجه به تجربیات گذشتم من میدونستم که داشتن این جایگاه باعث میشه که بتونیم یک نسل ثروتمندی که در ام ال مارکتینگممکن هست رو بسازیم . من با جایگاهم یا نام توزیع کننده مشکلی ندارم چون به طور قلبی اون رو پذیرفتم .هر تصمیمی که میگیرم اول بر اساس اصول فکری خودم هست . من یک تاجرم از بازاریابی شبکه ای برای فروش بهترین کالاها و خدمات استفاده میکنم . همکاری با اورگانو گلد بهترین تصمیم کاری در زندگی من بود و بزرگترین موفقیت من در دوران کاریه من . وقتی که شما کسیو برای اینکه موفق هست قضاوت میکنید حتما باید دستاورد هاش رو هم در نظر بگیرین و من با هیجان خیلی زیادی میگم که اینقدر دستاورد های زیادی داریم که مارو از همه لحاظ از جنبه های مادی آزاد و رها کرده .

با هلدینگ بزرگ عطاکو در سایت atamlm.ir همراه ما باشید. 


atamlm.ir رو ,یک ,هم ,های ,اون ,شرکت ,بود و ,بود که ,و به ,کردم و ,که من ,دلار درامد نداشتممنبع

چگونه در کاره بازاریابی شبکه ای حرفه ای شویم؟

مصاحبه ماریا قادری کاندیدای ایرانی بهترین نتورکر زن 2015

بازاریابی شبکه ای عطاکو

راز تکثیر در بازاریابی شبکه ای

بازاریابی شبکه ای(نتورک مارکتینگ)

چگونگی پیدایش بازاریابی شبکه ای در جهان(2)

چگونگی پیدایش بازاریابی شبکه ای در جهان (1)

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدمات نماشویی با قیمت مناسب عکس کده - سایت تفریحی سرگرمی بهترین سایت موزیک جدید ایرانی download گیلان پنجره مرکز عرضه و فروش گوسفند زنده خرید اینترنتی منزل مرتب چهل سالگی انقلاب